زير باران بيا
قدم بزنيم
حرف نشنيده اي به هم بزنيم
نوبگوييم و نو بينديشيم
عادت كهنه را به هم بزنيم
خاوير پرز دكوئيار دبير كل اسبق سازمان ملل و رئيس كنوني كميسيون
جهاني توسعه به مدت 3 سال از سال 1993 تا 1995 وقت خود را صرف
بازانديشي مفهوم توسعه و فرهنگ و رابطه ميان آنها كرده است .
من در آغاز بحث درباره باورها يا انديشه هاي زنگ زده ترجيح مي دهم
به بيان خلاصه نتايجي كه او به دست آورده است و در مجله پيام
يونسكو شماره 316 ارديبهشت سال 1376 آمده است بپردازم تا از بيان
مطالب او مقدمه مناسبي براي اين بحث فراهم آورم .
خاوير پرز دكوئيار توسعه بدون توجه به بافت انساني و فرهنگي و رشد
فرهنگي را رشد بدون روح مي داند.او مي گويد اگر فرهنگ را شيوه با
هم زيستن تعريف كنيم و توسعه را فرآيندي در نظر بگيريم كه به همگان
امكان آزادي و امكان برآوردن خواسته ها و هدف هاي مشروعشان را مي
دهد آنگاه بديهي است كه فرهنگ ديگر چيزي فراتر از يك جنبه توسعه يا
ابزاري براي آن است .
فرهنگ هدف نهايي توسعه است .فرهنگ مشتركات معنوي و شيوه با هم
زيستن و الگوي پندار و گفتار و كردار ما در زندگي ست .فرهنگ ، روح
اجتماعي زندگي ست -فرهنگ ،چهره انساني فعاليت هاي انساني است-
فرهنگ چهره انساني اقتصاد است .فرهنگ بايد با طراوت بماند تا ملتي
را زنده نگهدارد و به جلو براند .فرهنگ بايد تحول پذير باشد و براي
اين تحول پذيري بايد ماندگارباشد. فرهنگ بايد وجين شود-آبياري گردد
و به آن اضافه و از آن كم شود تا پويا و با طراوت بماند.
فرهنگ پويا بايد بتواند خرافات -عادات و تمايلات دست و پا گير را
از خود بپيرايد و معيارهاي كارآمدي را وام گيرد و خود را با آن
بيارايد .فرهنگ پويا بايد خود را خانه تكاني كند.
مدتي است كه در بحث هاي خانه تكاني صنعتي و اجراي نظام پنج S يا
هفت سين صنعتي در كشورمان در واحد هاي صنعتي متوجه مي شوم كه دچار
نوعي ركود فرهنگي و ابتلا به عادات ناپسند و سنتي گذشته شده ايم و
در يك دور باطل ذهني گرفتاريم و به قول آقاي خاويرپرز دكوئيار
خرافات و تمايلات و عادات دست و پاگير را از رفتار صنعتي خود دور
نمي كنيم.اصلا ما با رفتار و فرهنگ سنتي وارد صنعت شده ايم و آن را
مبتلا به خويش كرده ايم و به اصطلاح با پارادايم هاي سنتي و
فيلترهاي فكري و ذهني بسيار عقب مانده،داريم صنعت را اداره مي كنيم
.مثلا اكثر افراد معتقدند صنعت طبيعتا بايد محلي روغني و درهم
ريخته و آشفته باشد -ريخته گري قاعدتا بايد محيطي آلوده ،پرشن و
ماسه و مملو از آهن قراضه و دود و بو باشد و...
پارادايم ها افكار ،انديشه و باورهاي هر انسانند كه مانند فيلتر
ذهني عمل مي كنند و داده ها و اطلاعات ورودي را بررسي و فيلتر مي
كنند و اجازه ورود در چهارچوب معيارهاي خود به مغز مي دهند و در
واقع پارادايم ها بايد و نبايد ها و تصويرهاي بينشي و تصميم هاي
رفتاري ما را تشكيل مي دهند كه اگر اين پارادايم ها نوسازي و ترميم
نشوند،ما را در گذشته نگه مي دارندو خلاقيت و پذيرش افكار و
باورهاي نو را از ما مي گيرند.
هرچقدر فيلترهاي ذهني انسان نرمش
پذير و بي تعصب باشد ،بينش و نگرش و تصميمات ما را امروزي تر و با
طراوت تر نگاه مي دارد . قدرت پذيرش افكار نو را در ما بالا مي برد
و به ما اجازه نوباوري ،نوآوري و نوانديشي مي دهد .
گاهي متاسفانه
انسان ها آنقدر در پارادايم ها يا باورها و ديدگاه هاي خود سخت و
متعصب مي شوند كه به هيچ چيز جز باورهاي خود نمي انديشند و
سرناسازگاري با پديده هاي نوين را مي گذارند و زنداني انديشه هاي
خود مي شوند.
متاسفانه اينگونه افراد به فلج پارادايم ها مبتلا مي
شوند.نگاهي به گذشته با ما نشان مي دهدكه اينگونه افكار و پارادايم
هاي فلج شده همواره وجود داشته اند و به ويژه هرگاه در رهبران
اجتماعي و مذهبي ظاهر مي شده اند ، پذيرش پديد هاي نوين اجتماعي و
صنعتي را با دشواري روبرو مي كرده اند.
در غرب خاطرات مخالفت كشيش
هاي كليسا با ورود قاشق و چنگال يا ورود چراغ هاي روشنايي معابر
شهر با گاز طبيعي يا ورود قطار به شهرها در تاريخ تحول رنسانس به
چشم مي خورد و باز خوب به ياد داريم همانها چه به روز گاليله
آوردند.در تاريخ خودمان چه عرفايي سرها را بر سر ارائه افكار نو و
صحيح به باد دادند .به هر حال براي رشد و توسعه فرهنگي بايد به
خانه تكاني فرهنگي بپردازيم.
در خانه تكاني فرهنگي به يكي دو نكته اساسي بايد توجه كرد يكي
ويرايش و وجين كردن فرهنگ يعني كشيدن علف هاي هرز و خودرو از مزرعه
فرهنگ و دوم كاشتن گل هاي باورها و انديشه هاي جديد در فرهنگ .الته
معني هيچ كدام از اين ها دستكاري به اصول قابل قبول و بديهي و
همواره فرهنگ ها نيست مثلا ما اصول پيش كسوتي ، ريش سفيدي و احترام
به بزرگترها و اصول اعتقادي و ايماني مردم را همچنان محترم مي
شماريم و اصراري به دستكاري آنها نداريم.
ذهن ما باغچه است
گل در آن بايد كاشت
و نكاري گل من
علف هرز در آن مي رويد
زحمت كاشتن يك گل سرخ كمتر از زحمت برداشتن هرزگي آن علف است .
يكي از ابتكاراتي كه ظاهرا شركت تويوتا در فرهنگ سازماني خود و در
همكاران خود بوجود آورده است ، حذف اصطلاحات و لغات مضريست كه مورد
استفاده روزمره كاركنان بوده و آنان را از پيشرفت و تحول و نوآوري
باز مي داشته است از اينرو سال هاست كه هيچ كارمندي در تويوتا حق
استفاده از سه كلمه :
غيرممكن ( Impossible )
بهترين ( Best )
هرگز ( Never )
را ندارد و به جاي آنها بايد از واژه هاي
من نمي توانم ( I can not )
بهتر (Better )
شايد وقتي ديگر ( May be somtimes )
را كسي نتواند استفاده كند تا هيچ كس ناتواني هاي خود را عموميت
نبخشد و نااميدي را را به جمع سرايت ندهد.
نويسنده شخصا نيز در پروژه هاي فرهنگ صنعتي در اجراي نظام 5S و يا
هفت سين صنعتي كه عمدتا به تغيير عادات گذشته مي پردازد نيز با
مقاومت ها و پارادايم هاي فلج شده اي مواجه مي شود كه به تجربه
ناچار بوده است در ابتداي كار و آغاز پروژه كه همان آراستگي يا هفت
سين صنعتي در هر سازمان است ليستي از واژ ه هاي ممنوع به شرح زير
تهيه كند و آن را بين كاركنان توزيع كند تا از مقاومت كاركنان در
برابر كاهش عادات نامناسب و فرهنگي آنان كه به آلودگي صنعت مي
انجامد پرهيز شود.
ليست واژه هاي ممنوع در آراستگي بشرح زيرند:
واژ هاي ممنوع در اجراي پروژه فرهنگ آراستگي
-نميشه
-غيرممكنه
-اصلا
-هيچ وقت
-هيچ كس
-هيچ جا
-طبيعت اين كار
-محال است
-اينجا ايران است
-فرهنگ ما فرق دارد
-پشتيباني چكاره است
-شما از كار ما خبر نداريد
اين بهترين راه است
-جانداريم
-وقت نداريم
-نفر نداريم
وظيفه ما نيست
به ما مربوط نيست
تقصير خدمات است
صنعت همين است
-كار ما نظافت نيست
-فشار توليد نمي گذارد
-اين تنها راه است
در ادامه مطالعه گفتگو هاي فرهنگي و بحث هاي مديريت منابع انساني
در سازمان تحت تاثير انديشه خانه تكاني و وجين كردن فرهنگ سازماني
آقاي خاويرپرزدكوئيار باز متوجه مي شويم كه ما در ادبيات روزمره
ضرب المثل هايي را مرتبا تكرار مي كنيم و مورد استفاده قرار مي دهيم
كه هيچ كدام به تنهايي كارايي خود را ندارند بلكه با دستاوردها و
يافته هاي دانش امروز در مورد امكان و ظرفيت رشد و خلاقيت و تربيت
پذيري انسان نيز منافات دارد و در واقع اينگونه ضرب المثل ها ارزش
ها و پارادايم هاي ضد رشد و اصلاح و توسعه منابع انساني امروز
هستند از اينرو در صدد اين امر برآمديم تا در طوفان هاي ذهني كه در
جلسان عمومي و آموزشي و سمينارهاي مديريتي برگزار مي كنيم تعدادي
از آنها را شناسايي و تحت عنوان ضرب المثل هاي دور ريختني و تاريخ
گذشته از باغچه فرهنگي ذهن جامعه خارج كنيم .تا اين لحظه ليست
مختصري از آنها بشرح زير است .
ضرب المثل هاي دورريختني
-خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شود
-تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است
-اصل بد نگو نگردد چونكه بنيادش بد است
-تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو و خر
-نرود ميخ آهنين در سنگ
-گليم بخت كسي را بافتند سياه به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد.
-هنر نزد ايرانيان است و بس
-اگر شريك خوب بود خدا براي خودش انتخاب مي كرد
-با يك گل بهار نمي شود
-يك دست صدا ندارد
-آب كه از سر گذشت چه يك ني چه صد ني
-چو فردا شود فكر فردا كنيم
-هرآنكس كه دندان دهد نان دهد
-ترك عادت موجب مرض است
-هركسي را بهر كاري ساختند
-كار هر بز نيست خرمن كوفتن -گاو نر مي خواهد مرد كهن
اما جالب اين است كه در مقابل مفاهيم سنتي مثل يك گل بهار نمي شود
و يا يك دست صدا ندارد، چرا براي مقابله با آنها به ياد پيام هاي
زيباي مولانا و سعدي و ديگران نمي افتيم مثلا حضرت مولانا مي گويد:
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آيد
تو يكي نه اي هزاري تو چراغ خود برافروز
و يا اين شعر زيبا كه :
تو برگ به آب انداز كوچك مشمار آنرا
شايد كه نجات افتد زنبور غريقي را
يا سعدي كه به زيبايي سراييده است
طريق باديه رفتن به از نشستن باطل
كه گر مراد نيابم به قدر وسع بكوشم
يا اين پيام مثبت و زيبا كه مي گويد " به جاي لعنت كردن بر تاريكي
، شمعي روشن كنيد".
اما پديده ديگري كه در آراستگي يك فرهنگ مهم است تغيير مفاهيم و
تعابير است .نويسنده واقعه در 4 مورد بازديد كه در فاصله هاي دو
ساله از 1998 تا 2000 از كشور چين انجام داد به اين نتيجه رسيد كه
واقعا بايد تعريف قرن را عوض كنيم زيرا تحولاتي كه در چين در عرض
ده سال اتفاق افتاده است تحولاتي است كه در گذشته در يك قرن صد
ساله ممكن بود اتفاق بيافتد .از اين رو در شعري كه در پايان آخرين
سفرم به كشور چين با نام سوغات كه در كتاب شعر روزنه آمده است گفته
ام :
در سفر مي ديدي
قرن كوتاه تر از ده سال است
و جهان دهكده ايست
كه صداي همه را مي شنوي
همه را مي بيني از پنجره كوچك تصويري خويش
و از آنرو با قدري تعمق بعد ها احساس كردم بسياري از لغات معناي
قديمي خود را از دست داده اند و معناهاي جديدي پيداكرده اند و ما
بايد در معناي آنها تجديد نظر كنيم ،كه تعدادي از آنها را بشرح زير
تهيه كرده ام و در فهرست زير تقديم مي كنم.
واژه ها با معاني و مفاهيم جديد
احترام :تهيه امكان رشد براي خود و ديگران
كار: تلاش توام با تفكر
درهاي باز:باز بودن اطلاعات ، گزارش دادن به همكاران
مالكيت : احساس مسووليت
مردم : گروهي شناور از افراد كه ويژگي مشتركشان دريافت كنندگي
خدمات است ، گروه شناوري كه در آن لحظه مشتري مشترك خدمات ديگران
هستند. گروهي كه آن طرف ميز هستند . با اين تعريف مسوولين حكومت ها
مردم تعريف نمي شوند و چه بسا گروههايي در مقابل مردم اند.مگر به
طور استثنايي مديريتي مردمي پيشه كنند.
مدير مرشد: اصطلاحي است كه به جاي مدير ارشد به كار مي رود و شامل
مديراني است كه زيردستانشان مريدان آنها هستند و آنها را قبول
دارند. .و اين مريدان حكم نامريي خود را از زيردستانشان گرفته اند.
مردم مداري: مشتري مداري ،راضي كردن مردم ،احترام به نظرات و خواست
هاي منطقي مردم ،خود را به جاي مردم گذاشتن در لحظه تصميم گيري و
رفتار اداري و تدوين آيين نامه ها و دستورالعمل ها .
مشاركت : همزيستي + همدردي +همدلي +همفكري
آزادي :فرصت بهتر شدن و رشد
عدالت :توزيع عادلانه انديشيدن
عشق :احساس ،نياز و قدرت درك و جذب زيبايي و انرژي انتقال آن به
ديگران (دوست داشتن همه كس و همه چيز بدون قيد و شرط)
تفويض اختيار: پذيرش مسووليت از طرف همكاران با ميل و رغبت و شانه
زیر بار مسووليت دادن .
مسووليت پذيري: قبول اشكالات و مشكلات خويش و پذيرش مسووليت اموري
كه ما به وجودآورنده آن بوده ايم.پذيرش خطاي خود.
غيرممكن :غيرممكن ،غيرممكن است -تلاش و اقدام به انجام ممكن ساختن
امور غير ممكن هنر و تفريح است .
ضريب هوش ( IQ يا هوش منطقي ) :ظرفيتي ذهني و استعدادي كه لزوما
موفقيت انسان ها را تضمين نمي كند وبه جاي آن هوش عاطفي يا EQ
تعيين كننده موفقيت هاي انسان ها تشخصي داده شده است .
آموزش :وسيله باز كردن مغز (نه پر كردن آن )
خلاقيت : شگفتي آفريني نيست ،تغيير دادن وضع موجود است -تغيير
ديدگاه و تفكر است .
هوش : استعداد بالقوه ، چتر بسته
دانايي: استعداد بالفعل ، چترباز
كيفيت : مشتري پسندي است نه لزوما تطبيق فرآورده با استاندارد و
مشخصات فني محصول .
مديريت : انجام كار بوسيله ديگران (نه انجام كار خود و ديگران )
تنبيه : تشويق خوبان و اينكه آنقدر تشويق كنيم تا تشويق نشدن تنبيه
باشد.
مچ گيري : غافلگير كردن و مچ گيري همكاران در حال انجام كار خوب و
تشويق آنها به جاي مچ گيري افراد در حال خطا و انجام كار نامناسب.
بهره وري :كاهش زحمت،افزايش رحمت
گاهي متاسفانه آنقدر بي تحول به زندگي ادامه مي دهيم كه انسان هيچ
تحولي در ادبيات سازماني و حتي واژه ها و تعبيرهاي نوين و دلربا و
جذاب در مديريت پيدا نمي كند.
بخشنامه ها و نامه هاي اداري عموما كليشه اي هستند و هيچ نوآوري
حتي در قالب ظاهري مقدمه و موخره ي آن به چشم نمي خورد و گاه انسان
را به ياد مكاتبات زمان قاجار مي اندازد.
اميدوارم به زودي فرصتي دست دهد تا درباره ادبيات نوين و عاشقانه
سازماني مديريت با هم گفتگو كنيم.
اما از ميان مطالبي كه اخيرا درباره نوآوري و پذيرش انديشه هاي نو
و نسل جوان مطلبي است تحت عنوان "فرزندان " از كتاب " پيامبر"
نوشته جبران خليل جبران كه بدون هيچ تعبير و تفسيري ترجيح مي دهم
آن را نقل كنم .
" فرزندان شما به حقيقت فرزندان شما نيستند آنها دختران و پسران
زندگيند در سوداي خويش .آنها از كوچه وجود شما مي گذرند اما از شما
نيستند.عشق خود را بر آنها نثار كنيد. اما انديشه هايتان را براي
خود نگه داريد زيرا آنها را انديشه هاي ديگر است "
جسم آنها را در خانه خود مسكن دهيد اما روح آنها را آزاد گذاريد
زيرا روح آنها در خانه فردا زيست خواهد كرد. ممكن است تلاش كنيد كه
شبيه آنها باشيد اما مكوشيد آنها را شبيه خود بار بياوريد زيرا
زمان به عقب باز نخواهد گشت و با ديروز درنگ نخواهد كرد .شما كساني
هستيد كه از چله آن، فرزندانتان همچون تيرهاي جاندار به آينده
پرتاب مي شوند.
به گمان من همه عصاره پيام جبران خليل جبران آنست كه مبادا جوانها
را با پارادايم ها و باورهاي زنگ زده خود به پيري زودرس برسانيم و
مبادا با نپذيرفتن انديشه ها و پارادايم ها ي تازه و با طراوت
فرزندانمان ، خود را جوانتر و تازه تر نكنيم .
در پايان مقاله نيز شعر زيرا را كه در حال و هواي باراني اينروز ها
اتفاق افتاده و اشارتي به نوگفتن و نو شنيدن و ترك عادت ها ي كهنه
دارد تقديم خوانندگان عزيز مي كنم:
زير باران بيا قدم بزنيم
حرف نشنيده اي به هم بزنيم
نوبگوييم و نو بينديشيم
عادت كهنه را به هم بزنيم
و ز باران كمي بياموزيم
كه بباريم و حرف كم بزنيم
كم بباريم اگر، ولي همه جا
عالمي را به چهره نم بزنيم
سخن از عشق خود به خود زيباست
سخن هاي عاشقانه اي به هم بزنيم
قلم زندگي به دل است
زندگي را بيا رقم بزنيم
سالكم قطره ها در انتظار تواند
زير باران بيا قدم بزنيم
****
منبع : مقاله
" باورهاي زنگ زده ،انديشه هاي منجمد "-نويسنده : مجتبي كاشاني
-ماهنامه تدبير- بهمن 1382 شماره 141
|