در يک شهربازي پسرکي سياهپوست به مرد بادکنک فروشي نگاه مي کرد که از قرار
معلوم فروشنده مهرباني بود.
بادکنک فروش براي جلب توجه يک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگيرد و
بدينوسيله جمعيتي از مشتريان جوان را جذب خود کرد .
سپس بادکنک آبي و همينطور يک بادکنک زرد و بعد ازآن يک بادکنک سفيد را رها کرد.
بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپديد شدند.
پسرکي سياهپوست هنوز به تماشا ايستاده بود و به يک بادکنک سياه خيره شده بود.
تا اين که پس از لحظاتي به بادکنک فروش نزديک شد و با ترديد پرسيد : ببخشيد
آقا! اگر بادکنک سياه را هم رها مي کرديد آيا بالا مي رفت ؟
مرد بادکنک فروش لبخندي به روي پسرک زد و با دندان نخي را که بادکنک سياه را
نگه داشته بود بريد و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت وپس از لحظاتي گفت :
" پسرم آن چيزي که سبب اوج گرفتن بادکنک مي شود رنگ آن نيست بلکه چيزي است که
در درون خود بادکنک قرار دارد"
دوست من ... چيزي که باعث رشد آدمها ميشه رنگ و ظواهر نيست ...
رنگ ها ... تفاوت ها ... مهم نيستند ... مهم درون آدمه، چيزي که در درون آدم ها
است تعيين کننده مرتبه و جايگاهشونه و هرچقدر ذهنيات ارزشمندتر باشه ، جايگاه
والاتر و شايسته تري نصيب آدم ها ميشه.
منبع : برگرفته از
http://artiman2011.blogfa.com
|