زمان به سرعت و بیرحمانه میگذرد و با رشد روزافزون تکنولوژی، انسان
فردگراتر، تنها و منزویتر میشود. پیامد این تحول سریع، انسانها را در
برابر خود و دیگران بیگانهتر ساخته و مجبور میسازد در این آزادی بیحد و
مرز، جهانی را برای خود بیافریند که در آن معنایی بیابد. جامعه مدرن با
بیرحمی، انسان را با سقوط ارزشهای مشترک، گسست خانواده، دریده شدن
پردههای اخلاقی و از میان رفتن پیوندهای اجتماعی رو به رو ساخته است.
در گذشتهای نه چندان دور، انسان در فضایی زیست میکرد که در همان فضا نیز
دوستی، مهر و عشق را جست و جو کرده و به نیازهای اساسی هستی خود پاسخ داده
و آن را تحقق میبخشید و همه آن سادگیها و طبیعی زیستنها، امروزه به
پدیدهای پیچیده و دشوار بدل گشته و موجب استفاده اغراقآمیز از تکنولوژی
شده است. با گسترش بیشتر و سایبر و دنیای ماشینها، عشق کم رنگتر شده و
احساسات تا حد بسیار زیادی، چنان که در فیلمهای تخیلی میبینیم، از بین
میرود و رباطها و ماشینها، جایگزین عواطف بشری میشود. در گذشته
فیلمهای تخیلی، انسان متمدن و نسلهای آینده را در خارج از اتمسفر و ساکن
سیارات دیگری تصور میکرد که با گسترش بیشتر سایبر، این تئوری به سمت
انقراض رفت و امروز انسان را در یک فضای سایبری تیره، خطرناک و بیروح بدون
وجود سایر جانوران، باغها و دریاها میبیند که عشق در آن جایی ندارد؛
فضایی بدون آسمان آبی و زمانی که منبع انرژی خورشید به پایان رسیده است و
همه میدانند که صبحها خورشید طلوع نمیکند!
این نوع نگرش به عاقبت عشق، عواطف و فضای اطراف انسانها نه تنها در ایران
و جوامع شرقی که در عرفان و داستانهای رمانتیک و عاشقانه هم مشهور است؛
حتی در جوامع کاملاً مدرنی هم که دستاوردهای پیشرفته هوش مصنوعی و ... در
آنها جاری است مشاهده میشود.
هنگامی که سنت، فرهنگ و ارزشهای اخلاقی و انسانی معنای خود را از دست
بدهند و دیگر وجود نداشته باشند تا روابط انسانی را تعریف و تعیین کنند،
فرد باید به گونهای دیگر، جهانی معنیدار را برای تداوم هستی خویش
بیافریند و در همین جا است که میتوان گفت عشق، هنری است که انسان مدرن در
آفرینش و حفظ آن ناکام مانده است.
انسان مدرن عشق را به صورت پدیدهای میبیند که فقط باید به او عشق ورزیده
شود؛ بی آنکه او نیز خود عشق بورزد و بی آنکه استعداد عشقورزی را در خود
رشد و پرورش دهد؛ از این رو فرد پیوسته میکوشد دیگران را متوجه عشق ورزیدن
به خود کند؛ عشقی که اعتماد، صداقت، شناخت، مهر و مسئولیت، لازمه دوام و
بقای آن است و عشق اینترنتی بیش از هر چیز عاری از تمامی این ارزشها و
مفاهیم است.
جهان دانش نشان میدهد که انسان در هر ثانیه با یازده میلیون دریافت حسی رو
به رو میشود و کارکرد حواس آن، جمعآوری این دریافتهای حسی است که از راه
چشم، گوش، حس لامسه، چشایی و بویایی اتفاق میافتد و هجوم این دریافتهای
حسی چنان زیاد است که ثبت و ضبط آنها فقط در حد بسیار کمی برای انسان میسر
است. حال چگونه میتوان ندید، نشنید، نبویید، لمس نکرد و عشق ورزید!
از طرفي كارآفريني نيز حوزه فكري جديد بينا رشته اي است كه آمده تا به ما
كمك نمايد در اين زمانه تكنولوژيك محور چگونه بتوانيم با توجه به فرصتها
از تهديدات عبور نماييم و به جاي همراهي با طبيعت آنرا همراه خود كنيم و
به سمت كمال خود يعني برتر بودن در جهان هستي حركت كنيم. اما در اين ميان
بسترسازي مناسب براي نهادينه شدن چنين تفكري بدون توجه به مقوله عشق و
زندگي و هنر و آن هم با توجه به شرايط جديد آن ميسر نمیگردد از اين رو هدف
اصلي اين نوشته آن است كه بررسي نمايد رابطه ميان زندگي، عشق و هنر در
چيست؟ و كارآفريني چه نقشي در اين ميان دارند. براي اين منظور به تفصيل به
ادبيات عمومي هر يك از اين واژگان پرداخته میشود و در انتها نيز نگارنده
قصد دارد از طريق همين ادبيات رابطه اي در خور را يادآور شود.