نام «سعيد ناجي» براي کساني که به نحوي با مبحث فلسفه و کودک
سروکار دارند، آشناست. نام او با "فلسفه براي کودکان" پيوند خورده
است. ناجي براي معرفي، تعليم، تدوين و بررسي برنامه فلسفه براي
کودکان در ايران تلاش کرده و آثاري را در اين حوزه تأليف و ترجمه
نموده و همچنين با بنيان گذاران اين رشته گفتگو کرده است. او اکنون
عضو هيأت علمي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي است. براي
بررسي برنامه فلسفه براي کودکان در ايران و همچنين آسيب شناسي آن
نزد سعيد ناجي در محل کار و پژوهش او رفتيم تا با گذشت ده سال از
زمان ورود اين برنامه به ايران جوانب مختلف آن را تحليل و بررسي
کنيم.
به اندازه کافي در آثار منتشر شده در قالب کتاب، مجله و روزنامه
عبارت "فلسفه براي کودکان" (p4c) تعريف شده است. اما اين تعدد
تعاريف در پاره اي موارد سبب سردرگمي خواننده نيز مي شود. بنابراين
از آنجا که هدف من در اين گفتگو بررسي و آسيب شناسي برنامه p4c در
ايران است از شما مي خواهم براي رفع هر گونه ابهام و رسيدن به
فضايي مشترک به طور مختصر "فلسفه براي کودکان" را تعريف کنيد.
همان طور که خودتان هم در سؤال مطرح
کرديد تعاريف مختلفي از فبک که مخفف "فلسفه براي کودکان" است و
همچنين از معادل انگليسي آن يعني p4c که معادل Philosophy for
Childern و pwc که معادل Philosophy with Childern است، در کشور ما
وجود دارد.
براي اين که مشخص
کنيم معناي واقعي "فلسفه براي کودکان" چيست؟ در ابتدا بهتر است
تعاريفي را که به نادرست از اين مفهوم شده است مطرح کنيم سپس به
سراغ معناي واقعي اين واژه برويم.
1) بعضي از افراد و حتي
استادان به محض اينکه با اين واژه رو به رو مي شوند حدس مي زنند که
منظور از فلسفه در اين جا همان فلسفه آکادميک و فلسفه اي است که در
دانشگاه براي دانشجويان از دوره ليسانس تا دکترا آموزش داده مي
شود؛ پس به سرعت مي گويند اصلاً چنين امري ممکن نيست.
اما مراد ما از
واژه فلسفه در عبارت "فلسفه براي کودکان" اصلا اين معني فلسفه
ارائه شده در دانشگاه نيست.
2) بعضي از افراد گمان مي کنند
که منظور ما از فلسفه در اينجا ساده کردن مفاهيم فلسفي بزرگسالان
براي کودکان است و مي گويند از آنجايي که نمي توانيم مطالب فلسفي
دانشگاهي را به بچه ها آموزش دهيم با ساده کردن مفاهيم امر آموزش
به کودکان ممکن مي شود.
به عنوان مثال کتاب "دنياي
سوفي" را مطرح مي کنند. اين تعبير هم از معناي فلسفه در اينجا
اشتباه است؛ زيرا فلسفه براي کودکان هدفش آموزش مفاهيم ساده شده
کلاسيک فلسفي نيست.
3) برخي ديگر که بسيار افراطي اند مي
گويند، فلسفه براي کودکان اصلا فلسفه براي کودکان نيست بلکه فقط
اين است کودکان دور هم مي نشينند، داستاني مي خوانند و بعد فقط
نتايجي از اين داستان مي گيرند. اين هم برداشت اشتباهي ازمعناي
فلسفه در برنامه p4c است.
4) گروه ديگري بر اين نظرند
فلسفه در عبارت "فلسفه براي کودکان" به معناي پرسش فلسفي است.
البته اين تعريف بخشي از تعريف مد نظر ما را پوشش مي دهد اما کامل
نيست؛ زيرا فقط سؤال کردن براي فلسفي کردن يک موضوع کافي نيست.
يعني سؤال همراه با تحقيق براي جواب مي تواند معناي فلسفه را در
برنامه p4c آشکار کند.
پس از بررسي تعاريف سلبي از واژه فلسفه در عبارت "فلسفه براي
کودکان" به نظر مي رسد آرام آرام به معناي اصلي واژه فلسفه در اين
ترکيب نزديک مي شويم.
بله. براي روشن تر شدن اين تعريف به دوره سقراطي بر مي گرديم. مي
بينيم در آن زمان فلسفه به معناي مطالعه متون به جا مانده از
فيلسوفان قبلي نيست.
بلکه سقراط کسي
است که در بازار مکاره با کودکان و بزرگترها و به طور کلي مردم
عادي به گفتگو مي نشيند. هدف سقراط اين است که با ديالوگي که بين
افراد اتفاق مي افتد آرايشان را استخراج کند و به افراد اجازه بدهد
که نظراتشان را بيان کنند. و همچنين به بقيه افراد ياري مي رساند
که آراي او را نقد کنند.
در اين تأمل و
تضارب آراء، حقيقت از ذهن و زبان افراد بيرون مي آيد. سقراط به
دنبال اين نيست که مردم را مجبور کند تا نظرات او را بپذيرند.
بنابراين در اينجا پرسش خوب، درست بيان کردن، تأمل کردن و گفتگو
کردن همگي دخيل هستند.
سقراط هم سبب به
وجود آمدن سؤال مي شود و هم افراد را وادار به تحقيق مي کند براي
اين که افراد به دنبال کشف حقيقت بروند. اين معنا از تحقيق که
سقراط پيش مي برد همان معنايي است که واژه فلسفه در عبارت فلسفه
براي کودکان دارد.
در کلاس هاي
فلسفه براي کودکان هم اين اتفاق مي افتد. مربي کودکان را وادار مي
کند که سؤال هاي خودشان را مطرح کنند و الگويي براي کودکان ايجاد
مي کند که به سراغ يافتن پاسخ پرسش هايشان بروند.
البته معلم به صورت نظري مطرح
نمي کند که بچه ها شما بايد اين گونه و از اين روش به دنبال پاسخ
پرسش هايتان برويد بلکه معلم بيشتر به صورت يک محقق ظاهر مي شود يا
حتي داستان ها به گونه اي هستند که الگوي يک فرد محقق را براي
کودکان و نوجوانان مطرح مي کند.
قدما معنايي از فلسفه مراد مي کردند
و مي گفتند فلسفه به معناي تحقيق است. فرد در هر زمينه اي که
بخواهد تحقيق کند يعني بايد به دنبال کشف سؤال برود؛ وقتي سلسله
سؤال ها را پيگيري مي کنيم در نهايت به يک پرسش فلسفي ختم مي شود.
بنابراين منظور
از فلسفه براي کودکان اين است که ما کودکان را به تأمل و تعمق
ترغيب کنيم تا آنها بتوانند خود، محيط ، زندگي، اهداف، معناي زندگي
شان را بيابند و آن را غني تر سازند.
ما نبايد براي
زندگي آنها معنا تعيين کنيم. همچنين کودکان بايد بتوانند در مقابل
فشارهاي اجتماعي مقاومت کنند و بتوانند در مقابل رسانه ها که مي
کوشند افکار افراد را به نحوي کنترل کنند، مستقلاً تفکر کنند و
تصميم بگيرند.
ليپمن جمله اي دارد که مي
گويد: «ما در اين برنامه به کودکان و نوجوانان کمک مي کنيم که
ترجيحاً خودشان براي خودشان فکر کنند و تصميم بگيرند.»
با توجه به سپري شدن زمان طولاني ازبرنامه فلسفه براي کودکان و
آشکار شدن جنبه هاي قوت و ضعف آن، به نظر شما آيا اين برنامه اي
است که براي همه کشورها و هر نوع نظام آموزشي و فرهنگي مناسب است
يا محدوديت هايي را دربردارد؟
به نظر من اين برنامه براي تمام کشورهايي که گرفتار نظام آموزشي
موجود شده اند و به تدريج در آنها تأمل و تفکر و تعمق از بين رفته
است مورد نياز است.
فرقي نمي کند که اين کشورها پيشرفته
باشند که در آنها رسانه ها حرف اول را مي زند يا کشورهاي عقب مانده
که در آنها غريزه و تعصب حکمراني مي کند؛ به هر حال در هر دو نوع
از اين کشورها تفکر راه ندارد.
به نظر من در سطح
عمومي براي همه کشورها "فلسفه براي کودکان" لازم است به ويژه اينکه
نظام آموزشي اين کشورها تفکر را به کودکان آموزش نداده است. در
واقع سلسله وقايعي پيش آمد که سبب شد، تفکر از ميان مهارت هايي که
کودکان مي آموزند برچيده شود.
بر اساس تأکيد شما بر اينکه برنامه "فلسفه براي کودکان" براي همه
کشورها لازم است. به نظر شما آيا اين برنامه عيناً براي همه کشورها
لازم است، يا در مواردي نيازي به بومي سازي وجود دارد؟
اولا خود اين برنامه به ما مي گويد، اصلاً لازم نيست که شما عينا
من را در کشورتان اجرا کنيد. در مصاحبه اي که من با "ماگارت شارپ"
انجام دادم براي همه کشورهايي که مي خواهند داستان ها و برنامه را
ترجمه کنند، پيشنهاداتي ارائه کرده و گفته است: «يک سري ارزش هاي
بين المللي مانند حقوق بشر وجود دارد که مي توانيم آنها را در همه
کشورها نگه داريم اما يک سري ارزش هاي منطقه اي وجود دارد که خود
برنامه به ما اين امکان و اجازه را مي دهد که اين دسته از برنامه
ها به نحوي تنظيم شوند که با فرهنگ آن کشور سازگار باشند.
همچنين يکسري
ارزش هاي فرايندي وجود دارد.» من اين دسته از ارزش ها را ارزش هاي
مربوط به انجام کار مي دانم. به عنوان مثال وقتي فرد مي خواهد
تصميمي بگيرد اگر آن را به لحاظ منطقي چک کند، اين يک ارزش فرايندي
است. و اين دسته از ارزش ها در همه کشورها مقبول است.
مثال بهتري مي
زنم، ما در کشورمان به کودکان رياضي ياد مي دهيم. مثلا مي گوييم.
4=2+2 و اين در همه جاي دنيا مورد قبول است و جزء ارزش هاي فرايندي
است به نحوي که کسي نمي تواند منکر آن شود. وقتي کودک ما اين
عمليات رياضي را مي آموزد وقتي براي خريد به سوپر مارکت مراجعه مي
کند، فروشنده نمي تواند او را فريب بدهد، مثلا پول دو پفک را از او
بگيرد درحالي که به او يک پفک مي فروشد. در واقع مي خواستم از اين
مثال به اين دليل استفاده کنم که بگويم ارزش هاي فرايندي به مهارت
هاي فرد اضافه مي کند. و اين مهارت ها مربوط به يک کشور خاص
نيستند. پس اينکه ما در طرح و بيان سؤال تحقيق کنيم همه اين ها به
ارزش هاي فرايندي مربوط است.
بنابراين بر اساس توضيحات شما معناي بومي سازي به ارزش هاي منطقه
اي معطوف مي شود. در اينجا براي اينکه گفتگوي ما هم روشن شود، در
مورد اين ارزش هاي منطقه اي مثال بزنيد.
برنامه "فلسفه براي کودکان" کتاب هاي درسي را تغيير داده و به صورت
داستان در آورده است. اين داستان ها مي توانند متأثر از فرهنگ کشور
داستان نويس باشند. مثلا نروژي ها يا استراليايي ها داستان هايي
متأثر از فرهنگ کشور خودشان مي نويسند. بنابراين اين داستان ها
ممکن است کاربردي در فضاي ايراني نداشته باشند.
همان طور که برخي
از فيلم ها يا رمان ها وارد کشور ما مي شوند، در حالي که افراد با
آن ارتباط برقرار نمي کنند. براي تبديل ارزش هاي يک کشور هم راه
حلي وجود دارد. مثلا اگر يک داستان هندي به حرام بودن کشتن گاوها
اشاره مي کند ما از آن داستان را استفاده مي کنيم اما گاو را با يک
حرام ديگر جايگزين مي کنيم.
به نظرم حتي در مواردي بهتر است که ما به جاي تغيير دادن جزييات و
مثال ها ريشه اي تر عمل کنيم يعني به سراغ مفاهيم برويم. مثلا در
همين مثال گاو به جاي تغيير آن به چيز ديگر از مفهوم آن شروع کنيم
و با کودکان راجع به حلال يا حرام بودن گفتگو کنيم.
بله. اينچنين است.
اما پرسش ديگري دارم که به مسأله بومي سازي بر مي گردد و به آن
جمله مذکور شما اشاره دارد که گفتيد که «فيلم ها يا رمان هايي
وارد کشور ما مي شود که چون با فضاي ايراني مأنوس نيستند، افراد با
آن ها ارتباطي برقرار نمي کنند.» اما من با شما در مورد اين امر
موافق نيستم. چون در ميان کشورها تعدادي از آنها بيشتر از حد معمول
در کشور ما شناخته شده هستند. زيرا در ايران هر هفته زمان بسيار
زيادي به پخش، تکرار و تکرارِ سريال هاي کره اي اختصاص دارد. از
طرف ديگر نوجوانان ايراني از طريق خريد فيلم، خواه از طريق
فروشندگان غير مجاز، خواه از طريق مؤسسه رسانه هاي تصويري که فيلم
هاي مربوط به فرهنگ هاي ديگر مثل فرهنگ آمريکايي را دوبله و پخش مي
کنند، با فرهنگ کشورهاي مختلف آشنا هستند. درحالي که يک کودک
آمريکايي از طريق رسانه هاي کشورش با فرهنگ ايراني آشنا نيست! اما
صرف نظر از نتايج اين عمل رسانه ها کودکان ايراني با بخش هايي از
فرهنگ برخي کشورها آشنا هستند. اين مقدمات براي ذکر اين نکته بود
که گاه اين امر بر افراد مشتبه مي شود که هدف از بومي سازي يعني
اينکه سريعاً اسامي را از بيل و کيت به دارا و سارا تغيير دهيم
درحالي که کودکان و نوجوانان ايراني با اسامي و فرهنگ هاي بسياري -
جدا از نتايج مثبت و منفي آن – آشنا هستند.
بله. مطالب مهمي که شما مطرح کرديد درباره فيلم ها و سريال ها وجود
دارد. اما چون هدف ديگري در داستان هاي فلسفه براي کودکان وجود
دارد گاه ممکن است داستان هاي خارجي هم مفيد باشد که البته بستگي
به هدف آنها دارد. در اين داستان ها از يک رخداد بسيار کوچک که سبب
تداعي واقعه اي در زندگي آنها مي شود گفتگويي درباره يک مفهوم مهم
شکل مي گيرد.
مثلا داستان اين است که کودکان در حال بازي فوتبال
هستند، توپ آنها به داخل منزل همسايه مي افتد، همسايه توپ را به
کودکان پس نمي دهد و کودکان هم شيشه منزل او را مي شکنند. همسايه
نيز توپ کودکان را پاره مي کند. اين داستان ممکن است به اشکال
ديگري براي کودکاني که در کلاس فلسفه براي کودکان شرکت مي کند،
اتفاق افتاده باشد. اين داستان سبب مي شود؛ کودکان تجاربشان را به
ياد بياورند و آنها را مطرح کنند و سؤال هايي در آن زمينه بپرسند.
مثل اينکه آيا کار همسايه مبني بر ندادن توپ و پاره کردن آن درست
است؟ آيا کار کودکان در مورد شکستن شيشه منزل همسايه درست است؟ و
پرسش هايي از اين دست.
بر اساس پاسخ هايي که کودکان مي دهند و
گفتگويي که بين آنها شکل مي گيرد به مباحثي مانند حق و حقوق
ديگران، تعدي، انصاف و عدل مي رسيم. مثلا اگر قرار باشد اين داستان
در کشورهاي مختلف استفاده شود، بايد نوع ورزش مذکور در داستان به
ورزشي که در هر کشوري مرسوم است تبديل شود.
اين داستان ها راهي
براي گفتگو و تفکر، يادگيري و خود اصلاحي است. نکته مهم اين است که
داستان هاي فلسفه براي کودکان نمي خواهند ارزش خاصي را به کودکان
تعليم دهند. اشتباهي که عده اي خاص به آن دچار مي شوند اين است که
فکر مي کنند بايد داستان ها بومي شوند زيرا قرار است ارزش خاصي را
به کودکان تعليم دهند. درحالي در فلسفه براي کودکان اصلا چنين چيزي
وجود ندارد.
از آنجايي که کودکان در فلسفه براي کودکان تفکر انتقادي مي آموزند
اين بدان معني است که آنها مي توانند خود تفکر انتقادي را هم نقد
کند، بنابراين کاملا با شما موافقم که در اين برنامه قرار نيست هيچ
ارزش اخلاقي از پيش تعيين شده اي به کودکان القاء شود. اما باز
مسأله ديگري پيش مي آيد.
شما گفتيد که ما بايد بومي سازي را بر
ارزش هاي منطقه اي متمرکز کنيم حال سؤال اين است در بومي سازي وقتي
ما با داستاني مواجهيم آيا فقط عناصر آن داستان را تغيير مي دهيم
مثلا به جاي بيسبال، فوتبال مي گذاريم يا اينکه ما فقط ايده اصلي
داستان را که مثلا بحث در مورد انصاف است، اخذ مي کنيم سپس داستان
ديگري براي آن خلق مي کنيم؟
دومي بسيار مهم تر است.
پس در نهايت معناي بومي سازي نزد شما چيست؟
ما داستان ها را مناسب فرهنگ کودکان کشورمان تغيير مي دهيم. شايد
شما اين جمله را بومي سازي تعبير کنيد و من هم حرفي ندارم اما
ازاسم استفاده نمي کنم و همان جمله مذکور را به کار مي برم.
مثلا
ما در بحث مربوط به فرايندهاي استدلالي درباره چيستي دليل، علت،
نتيجه و معلول داستاني داريم که به اين مباحث مي پردازد، اگر
داستان نويس حرفه اي داشته باشيم اين مباحث را اخذ مي کند و در طرح
داستاني خودش پياده مي کند. گاهي هم به اين کار نيازي نيست و با
تغييرات اندکي در داستان اصلي مي توان از آن استفاده کرد.
به نظر شما ما قبل از بومي سازي نياز به بررسي بيشتر و همه جانبه
تر اين برنامه و تحليل دقيق تر ظرفيت هاي داخلي نداريم؟
بله همينطور است. اگر چيزي را خوب نشناسم چطور مي توانيم آن را
تكميل يا مطابق چيز ديگري كنيم. ما بايد هم اين برنامه را به خوبي
بشناسيم و هم فرهنگ و نيازهاي كودكان ونوجوانان كشور خودمان را.
بدون شناخت اينها مطمئنا آسيبهاي جبران ناپذيري به اين برنامه و
درپي آن به فرهنگمان خواهيم زد.
اگر قرار باشد تمام ارکان برنامه p4c را بومي و متناسب با فرهنگ هر
جامعه اي کنيم، مثلا اگر برنامه و داستان ها و کتاب هاي راهنماي آن
در هر کشوري به گونه اي تهيه شوند که با مقدسات آن کشور در تضاد
نباشند و در عين حال به کودکان اين اجازه را ندهند که از خطوط قرمز
رد شوند، به نظر شما اين امر با اصول اين پروژه تعارض ندارد؟ زيرا
به نظر مي رسد ما را در يک جدال بزرگ سانسوري مي اندازد!!! (که
البته با توجه به ويژگي هاي پروژه اين نوع سانسور، مهارت خاصي نيز
مي طلبد(.
به نظرم تصور شما از بومي كردن فعاليتي راديكال است كه كل اركان را
تغيير مي دهد. ولي بنده فكر نمي كنم اين گونه باشد. بومي كردن
اصولا بايد ويژگي هاي جهاني و مطابق را حفظ كند. مثلا اگر شما
بخواهيد رياضيات را بومي كنيد بايد اصول ضرب و تقسيم را حفظ كند ،
نمي تواند بگوييد در رياضيات بومي دو دوتا پنج تا مي شود.
آيا داستان هاي فلسفه براي کودکان از شهر به شهر و از منطقه به
منطقه تفاوتي دارند؟
اگر در آينده بخواهيم دقت بيشتري بکنيم، بله اين داستان ها مي
توانند از شهر به شهر، از شمال شهر به جنوب شهر در مواردي تغيير
کنند. من در تجربيات خودم در مکان هاي مختلف ديده ام برخي داستان
ها در برخي مکان ها جواب مي دهند در حالي که در مکاني ديگر به دليل
اينکه محورهاي داستان، مسأله آنها نيست، اصلا به کار نمي آيند.
شما در طول اين ده سال چه مشکلاتي براي بومي سازي در ايران داشته
ايد؟ آيا اين مشکل در درجه اول مربوط به نداشتن نيروهاي متخصص براي
خلق داستان هاي مورد نياز است؟
همان طور که خودتان هم حدس زديد، مشکل اصلي ما در اين مدت کمبود
افراد آشنا بوده است که مجبور شديم يک سالي را صرف کنيم تا
دانشجوياني را با اين روش ها آشنا کنيم. چون داستان نويسان برجسته
ما نتوانستند يا نخواستند اقبالي به اين موضوع نشان دهند.
آيا موافقيد که يکي ديگر از مشکلات اين حوزه به و جود نوعي مقاومت
از سوي ارگان ها، نهادها، مراکز آموزشي در برابر اين طرح بر مي
گردد که منجر به عدم استقبال و پذيرش آن مي شود؟
يکسري عدم استقبال ها وجود دارد. اما من هميشه مشکل را به خودمان
بر مي گردانم. يعني به نظرم اگر ما تلاش کنيم که اين موضوع را خوب
بفهمانيم آن وقت مقاومتي پيش نمي آيد. من زماني که از بسياري
فلاسفه وقت مي گرفتم که در مورد اين موضوع صحبت کنم تا يک ساعت بي
آنکه به من اجازه صحبت دهند مرا محکوم مي کردند. من صبر مي کردم و
سپس مي گفتم آنچه شما گفتيد منظور فلسفه براي کودکان نيست، و براي
آنها هدف و معناي "فلسفه براي کودکان" را توضيح مي دادم. آن وقت
استادان سخن مرا مي پذيرفتند. بنابراين ما بايد بکوشيم اين برنامه
را به خوبي معرفي کنيم. هر چند مشکلات خاص خودش را دارد.
تفاوت هاي نظام آموزشي سنتي با برنامه فلسفه براي کودکان چيست؟
يکي از اين مشکلات ساختاري است که فهم ما از آموزش و پرورش ايجاد
کرده است. ما عموما فکر مي کنيم که کتاب مانند پارچي است که قيفي
بر سر بچه ها مي گذارد و اطلاعات را در ذهن بچه ها مي ريزد و پس از
آن هم فکر کنيم که کار آموزش و پرورش تمام شده است.
اين فهم ها از
آموزش و پرورش بسيار کار ما را مشکل مي کند. ولي در فلسفه براي
کودکان اين ديدگاه تغيير مي کند زيرا در اين برنامه ذهن کودکان را
حقير نمي شمارند به نحوي که با پارچي از پيش تعيين شده پر شود. در
اين برنامه کودکان نه خواننده صرف کشف هاي گذشته بلکه کاشف بار مي
آيند. درحالي که در نظام آموزشي سنتي کودکان پشت سر هم مي نشينند،
معلم متکلم وحده است، کودکان نمي توانند او را زير سوال ببرند.
بر اساس سخنان شما به نظر مي رسد اجراي برنامه فلسفه براي کودکان
در نظام سنتي عملي نيست و نيازمند نظام متفاوتي هستيم؟
ليپمن مي گويد، جان ديويي يک انقلابي در زمينه آموزش و پرورش بود.
ديويي بر اين نظر بود که نظام آموزشي حافظه محور بايد از ميان
برداشته شود. افراد بسياري هم به عقايد ديويي علاقمند شدند ولي
آنگاه که خواستند برنامه هاي ديويي را در نظام آموزشي سابق اجرا
کنند به تدريج برنامه هاي ديويي منحل شد. زيرا پايه هاي نظام
آموزشي مشکل داشتند.
بر مبناي ويژگي هاي نظام سنتي آموزشي کشور ما و همين طور تفاوت آن
با خصوصيت هاي برنامه p4c به نظر مي رسد تعارض هاي بعضا جدي مي
تواند ميان اين دو برنامه در سطح کلان ايجاد شود.
به نظر شما چگونه
مي توان به حل اين تعارضات مبادرت ورزيد؟ براي مثال گاه معلم فقط
با نحوه اداره حلقه کندوکاو آشناست اما از آنجا که اهداف اين
برنامه در او نهادينه نشده است به نحو صوري و مکانيکي اين حلقه را
اداره مي کند و مثلا اگر کودک وارد پرسش هايي شود که معلم آمادگي
گفتگو درباره آنها را ندارد يا معلم اصول نقد را به خوبي نشناسد،
نه تنها براي کودک آثار خوبي به همراه ندارد بلکه سبب سرخوردگي و
تعارض در وجود او مي شود. از طرف ديگر کودکي که در حلقه کند و کاو
شرکت مي کند، در رابطه اش با معلم هاي ديگر دچار تعارض مي شود.
زيرا کودک معلم را در اينجا فردي خلاق، نقد پذير و مشتاق گفتگو مي
بيند در حالي که اين ويژگي ها را در معلمان ديگر دروسش نمي يابد و
باز هم دچار تعارض مي شود!!!
جانا مورلن سه تعارض کلي را ميان آموزش و پرورش رايج و فلسفه براي
کودکان بر مي شمارد.
1) مدارس آموزش و پرورش اجباري هستند اما
برنامه "فلسفه براي کودکان" اجباري نيست.
2) در "فلسفه براي کودکان"
به کنجکاوي بچه ها به عنوان موتوري براي تحقيق نگريسته مي شود
درحالي که در نظام رايج تلاش مي شود، کنجکاوي از بين برود.
3) در
آموزش و پرورش کنوني قوانين محدود کننده اي وجود دارد که از سوي
کادر آموزشي نوعي سرکوبي را اعمال مي کنند.
درحالي که در فلسفه براي
کودکان آزادي محض است يعني به کودکان اجازه مي دهند کلاس را به هم
بريزند سپس با کودکان گفتگو مي کنند که آيا کار آنها صحيح بوده است
يا نه؟ و بچه ها خودشان به اين نتيجه مي رسند که کارشان درست نيست
و از آن پس خودشان به اين عمل مرتکب نمي شوند. اما کادر آموزشي
مقصر نيستند زيرا آنها مجريان نظريات ديکته شده آموزش و پرورش
هستند. هر چند اين مشکل فقط مختص ما نيست بلکه اکثر کشورها با آن
درگيرند.
راه حل اين معضل چيست؟
راه حل وجود دارد و نبايد نا اميد شد. کافي است اين رشته در
دانشگاه ها ايجاد و دانشجويان تربيت شوند، و سپس اين افراد وارد
آموزش و پرورش شوند. درنتيجه به تدريج اين روش ها عوض خواهد شد.
به نظرم اين مرحله ساده ترين حل اين معضل است و ما مرحله دشوارتري
هم داريم. زيرا p4c فقط طرحي براي کودکان و نوجوانان نيست و براي
رسيدن به فضاي سالم آموزشي در سطح کلان و اينکه اين برنامه در
ايران بازده بالايي داشته باشد نياز به آماده سازي فضاي جامعه در
تمام سطوح آموزشي است، و همچنين آماده کردن خانواده ها براي رويارو
شدن با کودکان و نوجواناني که دراين پروژه آموزش مي بينند، زيرا در
غير اينصورت شاهد تعارضي بسيار جدي ميان کودک و جامعه به معناي
کلان آن خواهيم شد.
کودک در حلقه کندوکاو مي آموزد که پرسشگر باشد
در حاليکه خانواده، جامعه و مدرسه از او مي خواهند مطيع و
فرمانبردار باشد!!!! آيا با اين مسأله موافقيد و براي رسيدگي به
اين نظام هاي کلان چه بايد کرد؟
بله. اين اتفاق را مي توان از چند زاويه بررسي کرد.هر برنامه ،
سيستم و دستگاه جديدي که وارد شود يک سري مسائل اخلاقي را با خود
به همراه مي آورد و آن مسائل دشواري هايي را ايجاد مي کند، ولي ما
موفق شده ايم با آن ها روبرو بشويم. مثل انواع دستگاه هاي ديجيتالي
بسيار پيشرفته.
من نقد شما را مي پذيرم. زيرا فلسفه براي کودکان
امکاناتي مانند تفکر انتقادي در اختيار آن ها مي گذارد که قادر مي
شوند همه مسائل و پيش فرض هاي ما را زير سوال مي برند. اين ترس از
شکستن تابوها در همه جوامع حتي جامعه اي مثل آمريکا وجود دارد. اما
1) بچه ها تفکر انتقادي نمي آموزند که افکار ديگران را به قصد آزار
دادن نفي کنند. بلکه تفکر انتقادي را براي خود - انتقادي و خود -
انتقادي جمعي مي آموزند. از طرف ديگر تفکر انتقادي را به همراه
تفکر خلاق مي آموزند که سبب مي شود غير از نقد، نظر زيباتر، جالب
تر و جديد تري ارائه دهند.
کودکان در اين روش با والدين شان وارد
گفتگو مي شوند و حتي مي توانند براي مسأله راه حلي ارائه کنند. من
تغييرات بسياري را در والدين کودکاني که در کلاس هاي من شرکت مي
کنند، ديده ام و آنها خودشان به زبان آورند. کودکان با پرسش کردن و
سپس حل مسأله تقابلي را که مد نظر شماست، کاهش مي دهند. 2) در
کشورهاي مختلف به آموزش خانواده ها هم پرداخته اند. در ايران هم ما
مي توانيم کلاس هاي مشترکي بين والدين و کودکان در مدرسه برگزار
کنيم. در روسيه اين کار مشترک وجود دارد. بنابراين من کاملا ايراد
شما را مي پذيرم اما آن را قابل حل مي دانم. به نظر من اين آموزش
به خانواده ها به عنوان کانون اقتدار، آسيبي وارد نمي کند بلکه
تقابل ميان کودک و خانواده را کاهش مي دهد؛ زيرا کودکان و نوجوانان
مي آموزند به اين تقابل به عنوان مسأله نگاه کنند و براي حل آن
بکوشند. براي مثال کودکي که نمي تواند درست پرسش کند ويا صحيح
استدلال کند مجبور است با خانواده وارد چالش و جدال شود اما وقتي
اين مهارت را آموخته است بين کودکان و خانواده اين ديالوگ صورت مي
گيرد.
اينجا پرسش مهمي مطرح مي شود، نمي خواهم نوجوانان را داراي نيات
پليدي بدانم، اما اگر نوجواني اين مهارت ها را آموخته باشد و از
آنجايي که والدينش يا اين مهارت ها را بلد نيستند يا به خوبي او،
قادر نيستند وارد گفتگو شوند و کودک هم مي خواهد کاري انجام دهد که
بر خلاف ميل والدينش است، در نتيجه از همين فنون براي فريفتن و
اقناع آن ها استفاده کند، در اينجا چه بايد کرد؟
"فلسفه براي کودکان" در کنار آموزش مهارت ها به کودکان کمک مي کند
تا آنها اخلاقيات را هم تجربه کنند و اخلاقي پرورش يابند. در
مدارسي که اين برنامه اجرا شده و گزارش يونسکو از اين مدارس در
اينترنت موجود است، نشان مي دهد که در اين مدارس ناظم برداشته شده
است و کودکان خود به اصول اخلاقي عمل مي کنند. ممکن است در اين بين
کودکان شروري باشند که از اين مهارت ها سوء استفاده بکنند اما اين
امري عمومي نيست. مثلا کسي از چاقو براي آشپزي و ديگري براي قتل
استفاده کند.
هر چند در مثال نمي توان مناقشه کرد اما با مثال تان موافق نيستم.
زيرا اين در مورد برخي مسائل اخلاقي که از کشوري به کشور ديگر فرق
مي کند چندان سازگار نيست.
مثلا در دين اسلام شرب خمر حرام است.
اما ممکن است نوجواني به سمت تجربه آن برود زيرا ترس از کشتن يک
فرد با ترس از شرب خمر که البته هر دو هم حرام است براي نوجوان يکي
نباشد.
من با شما موافقم. در مورد چاقو يکسري اعتقادت اخلاقي نهادينه شده
است و بچه ها مي دانند کشتن عمل منفوري است و چه نتايجي دارد اما
نوجوانان درباره نتايج و آثار برخي ديگر از مسائل در روح و جسم شان
و همين طور جامعه شان اطلاعي ندارند يا خوب براي آنها نهادينه نشده
است. برنامه "فلسفه براي کودکان" دقت و تأمل بيشتر را در ابزارهايي
مورد استفاده شان به آن ها گوشزد مي کند.
اگر کودکان ما با همه تفاوت هاي نظام آموزشي يا تفريحات همسالان
خودشان در کشورهاي ديگر آشنا شوند و آنها را طلب کنند، يا سؤال
بپرسند که چرا من نبايد اين شرايط را داشته باشم! آيا ما بايد اين
خواست کودکان را حمل بر شرارت آنها کنيم؟
به هر حال اگر کودکان ما تحت تعليم برنامه "فلسفه براي کودکان"
قرار بگيرند، صرف نظر از اينکه در فضايي باز يا بسته باشند، در آن
فضا با تأمل عمل خواهند کرد و سطحي نگر عمل نمي کنند. يا اگر کاري
را يک بار انجام دهند همان يک بار به تمام جوانب آن فکر مي کنند،
نه اينکه صد بار مرتکب عملي بشوند و هنوز هم قادر به رفع مشکل شان
نباشند.
مي خواهم به بخش ديگر گفتگو وارد شوم که بيشتر به اين برنامه در
کشور ما اختصاص دارد. به نظر شما در فلسفه و تعليم تربيت اسلامي چه
ظرفيت هايي براي هماهنگ سازي با برنامه جهاني p4c وجود دارد؟
بنده در مقاله "برداشتي نو از تعليم و تربيت اسلامي" در فصلنامه
فرهنگ شماره ويژه فلسفه براي كودكان توضيح دادهام كه توازي هاي
زيادي بين تعليم و تربيت اسلامي و برنامه فبك وجود دارد. علاقمندان
مي توانند به آن مراجعه كنند.
آشنايي استادان فلسفه در ايران با فلسفه کودک تا چه اندازه است؟
پژوهشگاه و شما به عنوان اصلي ترين عضوش در اين حوزه، چه اقداماتي
براي اين آشنايي نموده ايد؟
كارگاه هايي براي آشنايي عموم مردم، مسئولين و معلمان در پژوهشگاه
در نظر گرفته شده است. همچنين برنامه هايي در اين راستا به طور
ماهانه اجرا شده و سخنراني هايي توسط اساتيد ايراد شده است. همين
طور كتب زيادي در اين زمينه به چاپ رسيده و يا درحال چاپ است. مي
توان به فصلنامه فرهنگ، ويژه برنامه فبك اشاره کرد كه جزو
پرفروشترين شماره ها بود و حتي چند بار هم تجديد چاپ شد.
با توجه به اينکه در ايران گروه هاي متعدد در حال کار بر روي p4c
هستند و در عين حال در اغلب موارد اين گروه ها با يکديگر موافق
نيستند، آيا مي توان گفت که در ايران p4c صرفا مشترک لفظي است؟
اگر شما وارد كشوري شويد كه در آن اكثر طلا فروش ها طلاي قلب در
اختيار مردم ميگذارند و مردم آن كشور هم به اين موضوع عادت كرده
اند نميتوانيد بگوييد كه در آن كشور واژه طلا مشترك لفظي است. طلا
تعريف مشخص و فرمول شيميايي مشخصي دارد فقط شما بايد به يک زرگر
خوب مراجعه کنيد تا عيار اين طلا هاي عرضه شده را مشخص كند. پس
مشكل ما مشكل قلب و عيار است نه مشترك لفظي.
سابقه تحصيلي و فلسفي معلمان p4c تا چه اندازه اهميت دارد و در
اصلِ اين برنامه داشتن سوابق تحصيلي فلسفه تا چه اندازه مهم تلقي
شده است؟ در ايران برخي از مراکز آموزش p4c بر اين نظرند که سابقه
اشتغال به فلسفه براي معلم ها در مورد اين پروژه آنقدرها مهم نيست
و همين که معلمان علاقمند و توانا باشند کافي است در حالي که
معلمان در کشور آلمان بايد يک آزمون دانشگاهي بگذرانند تا بتوانند
فلسفه و اخلاق تدريس کنند!!!!
اينكه بگوييم مربي فلسفه لازم نيست فلسفه بداند به يك معني درست
است و به يك معني كاملا نادرست. از آنجايي که اين جمله مي تواند
شروع يک مغالطه باشد، دقت بيشتر ما را از مغالطه باز مي دارد. بله
يك مربي لازم نيست فلسفه به معناي آكادميك را تا سال هاي آخر مثلا
دكتري بخواند. اگر آشنايي عمومي هم با آن داشته باشد كارش را مي
تواند پيش ببرد.
اما بايد دقت كرد فلسفه به معناي فلسفه براي
كودكان يك چيز ديگر است و مربي اگر اين فلسفه را نداند كارش از بيخ
و بن بي اثر خواهد بود و حتي شايد تاثير بسيار بدي روي كودكان
بگذارد. مثلا مربي اگر صاحب تفكر انتقادي نباشد و خودش دائما
مغالطه كند، نه تنها نمي تواند الگوي خوبي براي اين نوع آموزش باشد
بلكه تأثير برعكسي خواهد گذاشت. همين طور در كند و كاو فلسفي يا
اخلاقي اگر مهارت هاي لازم را نداشته باشد خدا مي داند ذهن كودكان
را به كجا ها خواهد كشاند.
دليل وجود جريان هاي آموزش p4c ناهماهنگ و در مواردي حتي بي خبر از
وجود يکديگر درايران چيست؟
دليلش همان است كه در رشته هاي ديگر وجود دارد. اين كار را بايد به
روانشناسان و جامعه شناسان سپرد. چون من فكر مي كنم اين دلايل از
نوع روانشناسانه و جامعه شناسانه باشند.
آيا به افراد يا ارگان هايي نياز داريم که متولي نظارت بر فعاليت
اين گروه ها باشند؟
در تاريخ علم براي تحقيقات ناب علمي، متولياني نبوده است. متولي در
واقع وجدان هاي خود دانشمندان بوده است و كسي هم ادعاي متولي بودن
نمي كرده ولي وقتي بحث متولي پيش مي آيد همه ممكن است مدعي شوند و
مشكلات زيادي پيش بيايد.
آيا اساساً نياز به نظارت بر فعاليت گروه هاي آموزش دهنده p4c در
ايران امري مهم است يا نظارت ممکن اين افراد و اصل آموزش آنها را
دچار مشکل کند؟ و بهتر است به جاي نظارت به تشکيل اتاق هاي فکر و
يا مبادلات اينترنتي تجربيات معلمان و مسؤولان اين پروژه دست
بزنيم؟
نظارت اگر ممكن باشد ايده خوبي است. گاه خود نظارت ممکن است مشكلات
زيادي به وجود آورد. چنانكه در پرسش قبل گفتم وجدان آدمي بهترين
ناظر است بايد وجدان ها را در يابيم.
شما در مصاحبه با «مجله مدرسه سالم» در زمستان 1385 در پاسخ به اين
سؤال که «چه مسيري را براي جريان "فلسفه براي کودکان" در ايران پيش
بيني مي کنيد؟» پاسخ داده ايد که «اگر اجراي اين برنامه در دست
افراد متعهد و متخصص باقي بماند، آينده اميدوار کننده است ولي اگر
ماجرا خلاف اين باشد و افراد غير متخصص و سودجو کنترل اين وضعيت را
به عهده بگيرند، وضعيت اين برنامه هم دچار همان خواهد شد که بسياري
از برنامه هاي علوم انساني دچارشده اند...» اکنون با گذشت حدود 4
سال از آن زمان، اين مسير طي شده را چگونه ارزيابي مي کنيد و به
نظر شما اين جريان در طول اين مدت بيشتر در دست کدام گروه بوده
است؟
جواب به اين پرسش به بررسي هاي جامعه شناسانه نياز دارد. اما من
تلاش مي كنم اميدم را حفظ كنم و همچنان اميدوار باشم تا چهره
افرادي كه در اين زمينه طلاي قلب به مردم مي فروشند روزي برملا
شود. تنها كاري كه از دستم هم بر مي آيد اين است كه ميزان فعاليتم
را در زمينه آگاهي رساني بالا برده و به مردم كمك كنم خودشان اين
افراد سود جو را شناسايي و خنثي كنند. من به توانايي ارزيابي مردم
اعتقاد دارم و اميدم از اين جهت روز به روز تقويت مي شود.
آينده p4c را در ايران چگونه ارزيابي مي کنيد؟
در حال حاضر هيچ ارزيابي اي از اينده اين برنامه ندارم. اما مطمئنم
حتي اگرآبروي انديشه و فكر نابي به دست عدهاي در خطر بيفتد اگر آن
فكر واقعاً ناب باشد بالاخره مسير خود را باز خواهد كرد.
شما هم اکنون مشغول به انجام چه کاري در اين حوزه هستيد و پژوهشگاه
چه برنامه هايي در دارد؟
بنده با كمك همكاران و دوستانم چند كتاب در اين زمينه آماده كرده
ام و چند كتاب ديگر هم به زودي آماده خواهد شد. بنده فكر مي كنم
صداقت، خلوص و حسن نيت در انجام اين كار و تمام فعاليت هاي فكري
بسيار مهم است و تلاش مي كنم از افرادي همكاري بجويم كه اين ويژگي
ها را دارند. اگر بتوان در راستاي تربيت اين نوع افراد هم تلاش
هايي انجام مي دهم و البته اين نوع تربيت دوطرفه است، مطمئنا آنها
هم مرا آموزش مي دهند و تربيت مي کنند. پس تربيت افراد دلسوز در
اين زمينه و کتاب هايي که دربردارنده کُنه برنامه "فلسفه براي
كودكان" هستند از برنامه هاي كاري من است.
منبع : گفتگو با سعيد ناجي عضو
هيأت علمي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي-منيره پنج
تني
برگرفته از http://www.ettelaathekmatvamarefat.com
|