دردنيا در چند دهه اخير فلسفه و آموزش فلسفه ، به عنوان روشي يراي
پرورش قوه تفكر ، مجددا” مورد توجه قرار گرفته است . برنامه آموزش
فلسفه به كودكان( P4C ) از دو جهت اهميت پيدا مي كند ، از يك سو به
دليل اينكه مدارس ما به مؤسساتي براي انتقال دانش به حافظه دانش
آموزان تبديل شده اند وبه شدت از هدف اصلي خود به دور افتاده اند و
از سوي ديگر به دليل آنكه آموزش فلسفه به كودكان كه امروز در دنيا
بسيار مورد توجه قرارگرفته است، درنظام آموزشي ما بسيار از آن غفلت
شده است و حتي تعداد مقالات و كتبي كه دراين زمينه نوشته شده
باشد از تعداد انگشتان دست هم كمتر است . جامعه ما كه درحال گذران
وآزمايش فرايند دموكراسي است ، صرفا” به يك دانشمند خوب نياز ندارد
، به يك شهروند خوب در يك جامعه دموكراتيك هم نياز است .
در چنين جامعه اي
بدون رأي دهندگان ، اعضاي هیأت منصفه ، والدين و مديران و مصرف
كنندگان عاقل و خردمند ، نمي توان كاري انجام داد( قائدي ، 1383
)جوامع آزادومنصف،مؤسساتي عقلاني ونهادهايي برابر و مشاركتي را در
دل خود ايجاد مي كنند ، آنها شهرونداني را پرورش مي دهند كه نقاد و
خلاق هستند ، اما اين صفات مستلزم تعقل و داوري است و تلاش براي
پرورش داوري و تعقل بدون دخالت فلسفه ورزي همانند اجراي نمايش نامه
هملت است بدون شاهزاده دانمارك( ليپمن ، 1991).
ارتباط P4C با دموكراسي و شهروندي :
اكنون بايد پرسيد دموكراسي و شهروندي چيست كه P4C مي تواند به آن
كمك كند . دموكراسي داراي چه ويژگي ها و خصوصيات است و شهروندان
دريك جامعه دموكراتيك بايد داراي چه خصوصياتي باشند ؟ دموكراسي
مستلزم آزادي است . جامعه آزاد و انساني كه درآن زندگي مي كند بايد
انتخاب كند و انتخاب مناسب مستلزم عقل ورزي و داوري است . شهروند
خوب كسي است حدود آزادي خود را تشخيص دهد ، و براي انتخاب تصميم
گيري كند و تصميم هاي مناسب تصميماتي هستند كه با استفاده از
فرايند هاي تعقل و قضاوت صورت گرفته باشند .
شهروند خوب و جامعه
دموكراتيك درعين حال مستلزم استفاده از فرايند هاي پژوهش و نقادي
است . چه وقت شهروندي در مقابل گزينه هاي مختلف قرار مي گيرد بايد
بتواند به پژوهش و بررسي بپردازند و گزينه هاي مختلف رامورد نقادي
قرار دهد . از آنجا كه كليه فرايند هاي دموكراتيك امور انساني
هستند كه بين اجتماعات انساني اتفاق مي افتند ، شهروندان دريك
جامعه دموكراتيك درعين حال بايد بتوانند با يكديگر گفتگو كنند ؟
برنامه آموزش فلسفه به كودكان برنامه اي است كه درآن همه فرايند
هاي فوق گنجانده شده است .
به طور خلاصه مي توان گفت كه دموكراسي
مستلزم 1 ) آزادي ، 2) انتخاب 3) تعقل و داوري 4) پژوهش و داشتن
رويه علمي 5) داشتن رويه انتقادي 6) و توانايي گفتگو دو نفر و چند
نفر است .
چالش P4C وحقوق و آزاديهاي فردي كودكان
در اين صورت بايد پرسيد كه آيا بهتر نبود آموزش فلسفه براي
بزرگسالان درنظر گرفته مي شد؟ گرچه آموزش فلسفه براي همگان لازم
است ، اما براي كودكان ضروري تر به نظر مي رسد ، چه نمي توان تا سن
18 سالگي كودكان رادرمحيطي غير دموكراتيك ، بدون گفتگو ، بدون
انتخاب ، داوري و عقل ورزي ، پرورش داد آنگاه به يك باره ازآنها
انتظار داشت كه شهرونداني درخدمت جامعه دموكراتيك باشند .
پرورش عقلانيت از طريق آموزش و پرورش وسيله اي براي وفاق اجتماعي
درخصوص اساسي دموكراسي به شمار مي رود . دموكراسي بيان گر آن است
كه هر كس داراي حق آموزش است . به هر حال اين حقوق فردي ، به قدرتي
حكومتي تبديل مي شود كه با نفوذ درزندگي افراد از طريق آموزش
اجباري توسط معلماني كه نقش آنها تربيت است ، ايفاي نقش مي كند .
اين اقتدار ممكن است ، مانند اشكال رسمي آموزش آشكار باشد ويا نظير
اشكال مختلف آموزش غير رسمي ، پنهان باشد . ويا ممكن است براي
توانمد ساختن دانش آموزان به صورت باز يا دگرگون ساز باشد .
به دلايل حمايتي و نيز كنترلي ، شاگردان از حقوق يا مسئوليتي يكسان
درمقابل معلمين برخوردار نيستند حق مخالفت به همراه آزادي و اقتدار
، اساس ايده تفكر انتقادي است .
تفكر انتقادي درمدارس ازطريق قيود
نظام آموزشي محدود مي شود . معلمين نه تنها آموزش مي دهند ، بلكه
از طريق انضباط و تنبه رفتار شاگردان را كنترل مي كنند . اين امر
بدان معنا نيست كه تفكر انتقادي در چنين نظامهايي قابل تشويق نيست
، بلكه بكار گيري تفكر انتقادي ممكن است منجر به مجموعه اي از
نابسامانيها و تخريب ها درمورد قيود موجود شود .
هنگامي كه تفكر انتقادي وارد حوزه آزادي فكري و قضاوت اخلاقي مي شود
. وضعيتي سياسي پديد مي آيد معلم بايد آنرا درنظر بگيرد . اغلب
مردم ممكن است در خصوص صلاحيت معلم ترديد داشته باشند . معلم نيز
به عنوان يك كارمند دولتي تحت نظارت سياسي قرار دارد ( روزنو ،
1993) . معلمان بين توقعات عموم مردم و تقاضاهاي بنگاههاي سياسي
قرار مي گيرند . آموزش از طريق برنامه درسي رسمي و ارزيابي آن و
نيز نظام بازرسي مدرسه ، بيش از حد تحت كنترل است .
معلمين كارآموزش خود را درخلال اين مقررات انجام مي دهند : آنها
روزانه وارد كلاس مي شوند و تقاضاي سياسي خارج را در تعامل با دانش
آموزان تعديل مي كنند . آنها ممكن است تنها از تضادهاو محدوديت ها
آگاه باشند اما هنگاميكه اين موضوع وارد آموزش تفكر و آموزش افراد
مي شود ، تضادهاي زيادي نمايان مي شود . كار كردن در اين شرايط
مبهم و پيچيده و كنار زدن محدوديت ها چالش اصلي معلمان است . همين
امر باعث شده است كه اغلب چيزها به ضرر تفكر انتقادي شاگردان و نيز
پرورش خرد ورزي شان تمام شود . به همين دليل اغلب نظامهاي آموزش
دنيا در پرورش شهرونداني مناسب يك جامعه دموكراتيك كه توانايي تفكر
انتقادي و خرد ورزي داشته باشند ، احساس شكست مي كنند . برنامه
آموزش فلسفه به كودكان مدعي است كه چنين محدوديت هايي را حذف و يا
حداقل كاهش داده است .
ويژگيهاي P4C :
فلسفه براي كودكان هم مهارت هاي تفكر و هم يادگيري پژوهش محور را
مد نظر قرار مي دهد . اين برنامه باتوجه به آرمانهاي بلند و اهداف
تربيت دريك جامعه آزاد كه ارزشهاي سياسي و اجتماعي آن شفاف است ،
در جايگاهي روشن قرار مي گيرد اصول پشتيباني اين برنامه ، يعني
گسترش و پرورش تفكر دانش آموزان ، در تمام فعاليت هاي مدرسه و
كاركنان آن نفوذ مي كند وقصد دارد پيشرفت تحصيلي دانش آموزان را در
تمام دروس متأثر سازد .
ريشه هاي پژوهش فلسفي و آموزش فلسفه به
كودكان ، از تست هاي فلسفي مختلفي نشأت مي گيرد . پراگماتيست ها
ممكن است روي برخي از جوانب آن اثر گذاشته باشند . اين برنامه به
شدت از انديشه هاي سقراط اثر پذيرفته است . بنا به عقيده سقراط ،
راه دانايي از آنجا شروع مي شود كه فرد به ناداني خود پي مي برد .
نقش معلم مي تواند شبيه نقش ماما باشد . يعني معلم بايد سئوالات
خود را به گونه اي بپرسد كه منجر به آشكار شدن ( زاده شدن ) افكار
گردد .
معلم همانند ماما به زاده شدن انديشه ها كمك مي كند . ايده
اجتماع پژوهشي كه از كار پيرس ، فيلسوف پراگماتيست سرچشمه مي گيرد
، يكي ديگر بنياد هاي اين برنامه است . او مي گويد ما در توليد
دانش ، شنونده نيستم ، بلكه مشاركت داريم . دانش يك امر مسلم نيست
، بلكه امري قابل تفسير و توضيح است . ديويي كاربرد هوش مشاركتي
رادريادگيري به روش حل مسأله قبول داشت او مي گفت كه مدارس بايستي
اجتماعاتی مشاركتي باشند . مدرسه بخش مهمي از جامعه است كه كودكان
و جوانان مي توانند درآن به عنوان شهروند پرورش يابند.
درتمرين پژوهش مشاركتي ردپاي تئوري انتقادي را نيز مي توان يافت .
همان تئوري كه روي قابل انتظار بودن تغييرات اجتماعي ، تجديد
ساختار و نياز دانش آموزان براي بدست آوردن زبان و چارچوب هاي
انتقادي براي تجزيه و تحليل محدوده وسيعي از موضوعات و به چالش
كشيدن ساختار هاي قدرتي موجود ، تأكيد مي كند.
امروز يك محرك
قانوني براي مفهوم افزايش مشاركت كودكان در محدوده وسيعي از فرايند
هاي تصميم گيري وجود دارد كه در كنوانسيون حقوق كودك سازمان ملل
متحدآمده است . باورهاي عميقي كه در قلب پژوهشي مشاركتي و انتقادي
با كودكان نهفته است از ديدگاههاي فلسفي ، اجتماعي . سياسي و
آموزشي نشأت گرفته است .
دريك جامعه آزاد ، مشاركت فعال و متنوع
شهروندان براي حفاظت از ارزش هايي مانند حقوق بشر ، آزادي فردي و
مساوات ضروري است . كودكان براي مشاركت درجامعه از همان سنين كودكي
ودر زمينه هايي كه براي آنان معني دار است و ساير زمينه هايي كه
براي آنان نقشي در نظر گرفته شده است . بايستي تشويق شوند و فضا
براي مشاركت آنان مهيا شود .
اهداف و مقاصد آموزش در يك دموكراسي فقط اين نيست كه آموزش مهارت
هاي پايه را براي اطمينان از ثروت اقتصادي جامعه فراهم نمايد. بلكه
به همان اندازه بايد مسيل و نياز هاي روزمره بخش هاي عمومي و خصوصي
را مورد توجه قرار دهد.
طبيعت مشاركتي دموكراسي برآموزش اخلاقي غير
مستبدانه دلالت دارد ، زيرا مي گويد شهروندان بايد خود را كنترل
كنند . كلي (1995) مي گويد : دريك جامعه آزاد ، اصول اخلاقي بايستي
از طرف خود افراد مورد پذيرش واقع شوند نه اينكه به صورت غير
انتقادي تحميل شوند . آنها بايستي در انتخاب آزاد باشند تا از خارج
برايشان تحميل نشود .
در مفهوم كانتي آن و درمفهوم واقعي ، شهروند
آزاد بايستي قانوني را انتخاب كند كه از آن پيروي مي كند و در پرتو
يك آگاهي درزمينه خير خواهي جمعي به جامعه خود ، بايد اين كار را
انجام دهد . اصول استقلال فردي بايستي متناسب با مسئوليتهاي
اجتماعي باشد .
مدارس روي اين حقيقت كه بچه ها از سنين كودكي مستعد و علاقمند به
ابعاد عقلاني ، منطقي شهودي و اخلاقي فكر و عمل هستند مي توانند
سرمايه گذاري نمايند . مدارس فرصت خارق العاده اي براي پرورش تفكر
دانش آموزان دارند .
پژوهش فلسفي و شهروندي كودكان :
پژوهش فلسفي براي كودكان با تأكيد روي تمرين شفاهي ، بيان داستاني
و تمرين آزادي ابزاري قوي فراهم مي كند كه بوسيله آن كودكان مي
توانند به همسالان خود گوش دهند ، تجربه هاي خودرا به مشاركت
بگذراند و معاني را كشف كنند. آنها ياد مي گيرند كه ديدگاههاي خود
را با اعتماد بنفس بيان كنند . مي دانند كه حرفهاي آنان شنيده مي
شوند . آنها مي توانند پرسش هاي مورد علاقه ومورد توجه خودرا
بپرسند . آنها تشخيص مي دهندكه در يك ساختار مطمئن ودريك فضاي
پشتيبان و امن مي توانند اين كار را انجام دهند دراين معني فلسفه
براي كودكان روش بسيار خوبي براي كمك به توسعه و تمرين حقوق كودكان
به عنوان شهروندان مي باشد . ايده هاي شهروندي خود بخود بحث هايي
را در مورد قوانين تعامل آنان به عنوان يك گروه با يكديگر ايجاد
خواهد كرد . اين روش مي تواند چالش هارا به سمتي جهت دهد كه موجب
گسترش اقتدار كودكان در مدرسه شود .
كندي (1999) استدلال مي كند طبيعت شفاهي بودن پژوهش فلسفي ، نقش
قاطع جامعه پست مدرن دارد كه غرق در اطلاعات نوشتاري است . او ادعا
مي كند كه عدم ارزش گذاري تاريخي به توانايي بچه ها براي استدلال ،
جزء لاينفك اختصاص دادن موقعيت آنان در درجه دوم اهميت از نظر
سياسي و گروهي بدون اختيار مي باشد .
مانند ساير گروههاي اجتماعي
نظير زنان ، اقليت هاي قومي و فقرا ، كودكان به طور سنتي در حاشيه
قرار گرفته اند . با چنين وضعيتي چگونه مي توان انتظار داشت كه در
خدمت يك جامعه دموكراتيك قرار گيرند . بدون در نظر گرفتن توانايي
عقلي و استدلالي كودكان ، آنها بايد چگونه از خود محافظت كنند . در
يك جامعه متنوع و متكثر و در جامعه اي كه داده هاي ضدو نقيض ، خوب
و مخرب فاسد كننده و آزاد كننده وجود دارد ، چه سپر حمايتي به جز
عقل شان وجود دارد ؟ آيا ما در نقش والدين مربيان و سیاست مداران كه
خود محصول نظامي ( آموزشي ) غير عقلاني هستيم ، مي توانيم از آنها
محافظت كنيم ؟ و اگر بتوانيم ، كار درستي انجام داده ايم .
برنامه آموزش فلسفه به كودكان از طريق اجتماع پژوهشي كلاس درس به
كودكان كمك مي كند تا گفتگو را تمرين كنند ، برروي ايده هاي جمعي و
گروهي تمركز كنند ، به نظرات يكديگر گوش كنند ، به يكديگر احترام
بگذارند و قدرت تصميم گيري و داوري درمورد شقوق مختلف را در خود
تقويت كنند.
آنها مي آموزند كه خود قوانين تعامل با يكديگر را وضع
كنند و بر رعايت آن پافشاري كنند و در عين حال عواقب عدم رعايت
آنرا تمرين كنند . آنها پي مي برند كه تنها آنها نيستند كه نظراتي
دارند و تنها كساني نيستند كه معتقدند نظراتشان درست است از اين رو
انعطاف پذير و غير متعصب بار مي آيند . آنها در ضمن تعامل قواعد
اخلاقي و منطقي را كشف مي كنند بدون اينكه نامي از فلاسفه مشهور
برده باشند يا شنيده باشند .
منابع
1. قائدي ، يحيي ( 1383) بررسي
مباني نظري آموزش فلسفه به كودكان تهران ، انتشارات دواوين.
2 . Lipman ‚M. (1991 ) . Thinking in Education . Cambridge
univpress.
3 . Rosenow ‚E . (1992 ) . plato ‚Dewey and the problem of the
teacher Authority ‚journal of philosophy of Education : 27(2)
4 . Kennedy ‚D. (1991 ) . philosophy for children and the
reconstruction of philosophy. Meta philosophyNO 1,3 NO 4
منبع : برگرفته از
http://www.iranp4c.com
|