روزی، گوساله ای باید از جنگل
بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد. گوساله بی فکری بود و راه پرپیچ و خم و
پرفراز و نشیبی برای خود باز کرد. روز بعد، سگی از آنجا می گذشت، از همان راه
استفاده کرد و از جنگل گذشت. مدتی بعد، گوسفند راهنمای گله، آن راه را باز دید
و گله اش را وادار کرد از آن راه عبور کنند.
مدتی بعد، انسانها هم از همین راه استفاده کردند؛ می آمدند و می رفتند، به راست
و چپ می پیچیدند، بالا می رفتند و پایین می آمدند، شکوه می کردند و آزار می
دیدند. اما هیچ کس سعی نکرد راه جدیدی باز کند.
مدتی بعد، آن کوره راه، خیابانی شد. حیوانات بیچاره زیر بارهای سنگین، از پا می
افتادند و مجبور بودند راهی را که می توانستند در سی دقیقه طی کنند، سه ساعته
بروند. مجبور بودند همان راهی را بپیمایند که گوساله ای گشوده بود.
سال ها گذشت و آن خیابان، جاده اصلی یک روستا شد و بعد شد خیابان اصلی یک شهر.
همه از مسیر این خیابان شکایت داشتند، مسیر بسیار بدی بود.
در همین حال، جنگل پیر و خردمند می خندید و می دید که انسان ها دوست دارند
مانند کوران، راهی را که قبلاً باز شده، طی کنند و هر گز از خود نپرسند آیا راه
بهتری وجود دارد یا نه.
----
اگر هميشه به دنبال آن باشيم كه از جاده هاي گذشتگان عبور كنيم، همواره به
تكرار مكرراتي خواهيم رسيد كه در آن خبري از خلاقيت نيست. پس گاهي اوقات شجاعت
داشته باشيم و بيراه هايي را كه هيچكس از آن گذر نمي كند امتحان كنيم.
لازمه هر شروع خلاقي، داشتن شجاعت است. اگر از شكست، ترس داشته باشيد و يا
شجاعت شروع را نداشته باشيد، همواره همان كه هستيد، خواهيد ماند و تلاش و تقلاي
شما تنها به سردردي مزمن خواهد انجاميد. حتماً نبايد كاري را كه مي خواهيد
انجام دهيد، قبلاً كسي انجامش داده باشد، كه اگر اينچنين بود ديگر امروز مفهومي
به نام خلاقيت معنا داشت؟
برتراند راسل: «وقتي اين همه اشتباهات جديد وجود دارد كه مي توان مرتكب شد، چرا
بايد همان قديمي ها را تكرار كرد.»
با خلاقیت، پرسشگری، نقادی و البته شجاعت سعی کنید رفتارها و روشهای غلط را که
در سازمان به صورت هنجار درآمده اند و فرهنگ سازمانی را شکل داده اند از بین
ببرید و آنها را با روشها و رفتارهای درست و مؤثر جایگزین کنید.
|