|
سرعت فوقالعاده تحول در همه
شئون زندگاني بشر، بويژه در حوزه توليد، ارتباط و مبادله اطلاعات از يك سو
و نزديك شدن و به هم پيوستن سرنوشت كشورها به يكديگر از سوي ديگر، نوعي
انگيزه اجتماعي پديد آورده است كه ميتوان آن را نوجويي و نوآوري ناميد.
اين انگيزه و ناخشنوديها و ناخرسنديهاي همراه آن در بسياري از اجتماعات،
بخصوص كشورهاي در حال پيشرفت، زمينه را براي اصلاحات و گاه انقلابهاي
سياسي، اجتماعي و فرهنگي و از جمله نوسازي نظام آموزش و پرورش فراهم كرده
است و مردم اين اجتماعات درباره وضع خود و چگونگي تعليم و تربيت فرزندان
خويش به چون و چرا ميپردازند.
آنها گاه چنان شيفته نو و نوآوري ميشوند كه سنتهاي سنجيده برآمده از
ميراث فرهنگي خود و امكانات و شرايط نوسازي و نوآوري را از ياد ميبرند و در
ميان كهنه و نو سردرگم ميمانند. بنابراين، براي آنكه نوسازي و نوآوري
سودمند و ممكن باشد، نخست بايد به پرسشهاي زير پاسخ داد:
1 مقصود از نوسازي و نوآوري در آموزش و پرورش چيست؟ و ملاك و معيار بازشناسي
نو از كهنه كدام است؟
2 به فرض اينكه انديشه يا طرح نو در نظام آموزش و پرورش بطور كلي تعريف
شده باشد، براي عملي ساختن آن چه شرايطي را بايد فراهم آورد؟
3 نوسازي در آموزش و پرورش را چگونه و از كجا بايد آغاز كرد؟
نو
سازی
و نوآوري در آموزش و پرورش چيست؟
كهنه بودن به چيزي يا انديشه يا رفتاري اطلاق ميشود كه با شرايط تازه
سازگار نباشد و نتواند نيازهاي تازه را برآورده كند. در حقيقت، اين عدم
انطباق است كه آدمي را به نوجويي و نوآوري برميانگيزد. همواره نيازهاي
جديدي كه براثر تغيير شرايط زندگاني سربرميآورند نيازها، انديشهها و ارزشهاي
نويي را در ذهن ما پديد ميآورد و ما را براي يافتن طرح نو به تكاپو وا ميدارند.
البته همه افراد چنين نيازهايي را به يك اندازه احساس نميكنند و توانايي
نوجويي و بالاتر از آن، توان نوآوري را ندارند، بدين سان جامعه به گروههاي
گذشته گرا و حالگرا يا آيندهنگر و نوآور تقسيم ميشود و سرانجام كساني در اين
عرصه به زمينه سازي تحول جامعه و الگوها يا سبكهاي زندگاني نايل ميشوند
كه روحي آفرينشگر يا خلاق دارند و اين تحول را پيشاپيش احساس كنند.
نوكردن نخست بايد از جايي آغاز شود كه به آموزش دانشها و مهارتهاي جديد و
يادگيري عميقتر و سريعتر ميانجامد. در واقع در وهله اول بايد جهتي را مشخص
كرد كه سياست آموزش و پرورش و برنامهريزيها و تعيين روشها در آن جهت سير
ميكند در واقع در نوآوري كه ميتوان يا بايد در نظام آموزش و پرورش پديد
آيد، تعيين غايتها يا مقاصد عالي آموزش و پرورش و سپس هدفهاي كلي و آنگاه
اهداف آموزشي در مرتبه نخست قرار دارد و در اينجا سلسله مراتبي متصور است كه
نخست بايد آن را مشخص كرد و اين كار شايد، ضروريترين و در عين حال
دشوارترين كاري باشد كه مسوولان نظام آموزش و پرورش با مشاركت انديشمندان
و دانشمندان علوم انساني، بويژه علوم تربيتي بايد انجام دادن آن را عهدهدار
شوند.
شرايط اجراي طرحهاي نو در آموزش و پرورش
نخستين شرط اجراي موفقيتآميز طرحهاي نويي كه ذكر آنها گذشت، اين است كه
زمينه براي اجراي آنها از جهات گوناگوني فراهم شده باشد.
تاريخ آموزش و پرورش معاصر ايران، نشان ميدهد كه در گذشته، طرحهاي نوسازي
يا بازسازي آموزش، چون مقدمات اجراي آنها فراهم نشده بود، هرچند منطقي به
نظر ميرسيدند و به كاربستن آنها به صلاح ملت بود، بطور ناقص به اجرا درميآمدند
و به جاي اينكه سودمند باشند، وضع را پيچيدهتر و آشفتهتر ميساختند، يا پس
از چندي به فراموشي سپرده ميشدند.
در واقع، نظام آموزش و پرورش عناصر سازنده آن را نميتوان يكسره و از بيخ
و بن از ميان برداشت و نظام يا عناصر كاملا جديد و از جمله برنامهها و روشهاي
به كلي نو را به جاي آنها گذاشت، زيرا اولا عناصر اين نظام به هم پيوستهاند
و بر روي هم تاثير متقابل دارند. ثانياص چنانكه جامعهشناسان معاصر نشان دادهاند،
نظام آموزش و پرورش روي هم با نهادهاي اجتماعي ديگر رابطهيي تنگاتنگ دارد،
در آنها تاثير ميكند و از آنها تاثير ميپذيرد و وقتي بدون توجه به اين
پيوندها و به صرف تقليد از الگوهايي كه به جامعه ديگري تعلق دارند يا جهانبيني
تازهيي كه رايج شده است، به تغيير دادن تمامي يا بخشي از نظام مذكور ميپردازيم
غالبا نه تنها نتيجهيي مطلوب، كه نوسازي و يا بازسازي آن است، به دست
نميآيد بلكه آشفتگيها و سردرگميهاي تازهيي به وجود ميآورد كه ترميم آنها
گاه بسيار دشوار است.
نوآوري در آموزش و پرورش را از كجا و چگونه بايد آغاز كرد؟
نخستين گام در اين كار، شناخت وضع موجود و كمبودها و كاستيهاي آن در مقايسه
با وضع مطلوب ، يعني وضعي است كه نيل به هدفهاي جديد را ممكن ميسازد.
گام دوم فراهم كردن شرايطي است كه در آن الگوهاي نو ميتوانند صورت علمي
به خود بگيرند در اينجا، بديهي است كه به محص مشاهده كمبودهاي وضع موجود
نميتوان از الگوهايي كه در فرهنگ و اوضاع اجتماعي ديگري ساخته و پرداخته
شدهاند تقليد كرد. گام سوم آگاه ساختن گروههاي درگير در كار از فايده و
ضرورت نوآوري مورد نظر است. به علاوه، به موازات اين كار بايد گروههاي
مختلف، بويژه خانوادهها را در جريان گذاشت و با جلب موافقت آنان با كاري
كه بايد انجام گيرد، آنان را به همكاري برانگيخت. تجربه نشان ميدهد كه
هرگونه نوآوري در آموزش و پرورش بيش از آنكه در بدنه نظام آموزش و پرورش
دگرگوني پديد آورد و براي آنكه به نتيجه برسد، بايد در محيطهاي پرورش به
اصطلاح غيررسمي (خانوادهها،
رسانههاي جمعي، مساجد و...)
پذيرفته شده باشد.
پرسش ديگري كه در اين زمينه قابل مطرح است، اين است كه نوآوريها را پس
از آنكه هدفمند شدند و شرايط اجراي آنها فراهم آمد، آيا بايد از مقاطع پايين(مثلا
از دوره ابتدايي) آغاز كرد يا
از مقاطع بالا (مثلا دانشگاه)؟
به نظر ما چون نخست بايد فايده و ضرورت هر نوع نوآوري، به وسيله كارگزاران
آموزش، يعني معلمان و مربيان درك و قبول شود،بهتر است نوآوري،دلايل و شيوههاي
اجراي آن براي دانشگاهيان و مربيان آينده روشن باشد و به وسيله اين گروه
آگاهسازي گروههاي ديگر جامعه انجام گيرد.
****
منبع : مقاله "
نوسازي و
نوآوري در آموزش و پرورش "
-نويسنده :
دكتر علي محمد كاردان
-روزنامه اعتماد-
19اسفند 1382
|